تفریحی ، سرگرمی ، سلامت ، روانشناسی ، دانلود آهنگ ، دانستی ها
هارولد پینتر – من آمده ام تا تو مُرده باشی! 2021
یک شنبه 26 بهمن 1399 ساعت 19:15 | بازدید : 303 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

هارولد پینتر نمایشنامه ای منتشر کرده است به نام (مستخدم ماشینی). دو شخصیت اند درون یک اتاق به نام های «بن» و «گاس». کارشان این است که از طریق نامه ها و یاداشت هایی که به دست شان می رسد و معلوم نیست از طرف چه کسی و چرا، آدم هایی را که اسم شان در نامه ها آمده و باز معلوم نیست که چه کسی هستند، به قتل برسانند. حالا نامه ای رسیده که در آن یکی از آن ها مامور کشتن دیگری شده. چرایش هم معلوم نیست.

نمایشنامه

موضوع را انگار هر دو می دانند و هر دو در اضطرابی پنهان سر می کنند اما هیچکدام شان نمی خواهد که این خبر را به روی دیگری بیاورد. در طول نمایشنامه «بن» و «گاس» در آن اتاقک تنگ از هر دری سخن می گویند. بیشتر پرت و پلا، مداوم و بی وقفه، حرف های زیادی می زنند تا مبادا حرف اصلی را زده باشند. هر دو می دانند کافیست سکوتی در بین حرف هایشان بیافتد تا مقدمه ای شود برای طرح محتوای آن نامه ی کذایی و حرف اصلی. هر چند که انتهای همه حرف های بی ارزش شان باز می رسد به همان نقطه ای که نباید و دوباره فرار از موضوع هدف می شود با حرف های بی ارزش بعدی به امیدی که این شب تار بگذرد بی آنکه به سر آید!

هارولد پینتر

پینتر در سال ۱۹۶۰

نه تنها دنیایش که حال و هوای ما را هم خوب شناخته بود که اغلب گفتن ها و نوشته های ما حکایت همان داستان مستخدم ماشینی است که بیشتر از سر آن است که موضوع اصلی گفته نشود…که نوشته نشود.

خانه » ادبیات

برچسب‌ها: آمده ام ,

موضوعات مرتبط: شعر , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


در چنین هنگامی بیا – اورهان ولی 2021
یک شنبه 26 بهمن 1399 ساعت 19:14 | بازدید : 289 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

چشم به راه توام
در چنان هنگامی بیا

که گذشتن از تو ممکن نباشد
و زخمِ دستانم که برای پاره کردن زنجیر ها تلاش کرده بودند
کم کم بهتر شوند
در چشمانم جوری تاریکی باشد
که همه فکر کنند کور شدم
اشک‌های روی گونه‌هایم خشک شوند
لبهایم ترک بردارند.
در چنان هنگامی بیا
که گذشتن از تو ممکن نباشد
شاید عشق‌های زیادی را تجربه کرده باشم
ولی هیچکدام در فکرم نیستند
هیچکدام نمی‌توانند جمله‌هایم را کامل کنند.
هیچکدام نمی‌توانند شب را به صبح پیوند بزنند
خنده‌های هیچ یکشان همانند خنده‌های تو در ذهنم نیست
خیال هیچ‌یکشان به زیبایی خیال تو در ذهنم نیست
رد هیچ یک بر بدنم نیست

در چنان هنگامی بیا
که گذشتن از تو ممکن نباشد
که هیچ کس نتواند سکوتم را به هق هق گریه بدل کند
دستانم در دستان هیچکس ذوب نشود
لبهایم وقتی نام تو را می‌گویند از آتشش بسوزند
هر بدنی که سعی دارد جایگزینت شود
مثل شن‌های روان سرازیر شود
در چنان هنگامی بیا که
می‌پندارم فراموشت کردم
می‌پندارم که تسلیم شدم
می‌پندارم که دیگر دوستت ندارم
در چنان هنگامی بیا
که هر ذره خونی که در رگانم جاریست
در مقابل جاذبه‌ی زمین تاب آورد
آه….
آه….
در چنان هنگامی بیا
که گذشتن از تو ممکن نباشد

شعر

اورهان ولی

شرح زندگی و آثار:اورهان ولی؛

اورهان ولی کانیک در ۱۳ آوریل ۱۹۱۴ میلادی در استانبول متولد شد.  پدرش محمدولی کانیک، کلارینت‌نواز و رهبر ارکستر سازهای بادی ریاست جمهوری را بر عهده داشت. مادرش از خانواده‌ای
اشراف‌زاده بود. اورهان پسر بزرگ خانواده و عدنان برادر کوچکتر نیز بعدها از نویسندگان مشهور ترکیه شد. فروزان یول‌یاپان، خواهر اورهان ولی‌ست، فروزان می‌گوید:« من خواهرِ اورهان ولی هستم و این مهم‌ترین سرچشمه‌ی غرور من است». تحصیلات ابتدایی را در گالاتاسرای گذراند. در دوره‌ی دبیرستان با اوکتای رفعت (در ۱۳ساله‌گی۱۹۲۷) و ملیح جودت آندای (در۱۶ساله‌گی۱۹۳۰) آشنا و دوست شد. که بعدها با هم جریانِ شعری با نام غریب به راه انداختند. بعد از دبیرستان اورهان ولی وارد رشته فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه استانبول شد، لمل در سال ۱۹۳۵ تحصیلاتش را ناتمام رها کرد.بعد از خدمت سربازی در آنکارا در اداه ترجمه وزارت آموزش و پرورش مشغول به کار شد. در سال ۱۹۴۷ که به گفته‌ی خودش «هوایی آنتی دموکراتیک» در آن موسسه ورزیدن گرفت، اوهان از کارش استعفا داد. در سال ۱۹۴۹ نشریه ادبی یاپراک (yaprak) را درآورد. شماره ی ۲۹ نشریه یعنی آخرین شماره آن با نام son yaprak (آخرین برگ) که ویژه نامه اورهان ولی بود بعد از مرگ اورهان ولی به همت صباح الدین ایوب‌اوغلو در ۱۹۵۱ به چاپ رسید. در این شماره آخرین شعر اورهان، به نام Ask Resmigecidi منتشر شد که آن را پیچیده بر مسواکی یافتند که لکه‌های خمیر دندان برخی از قسمت‌های آن را ناخوانا کرده بود.

بعدها اورهان ولی برای اینکه بتواند یاپراک را چاپ کند، پالتواش را فروخت و توانست دو شماره‌ی آن را منتشر کند و برای انتشار آخرین شماره‌ی یاپراک دو تابلوی نقاشه را که عابدین دینو (از نقاشان معروف ترکیه و از دوستان مشترکشان با ناظم حکمت) به او هدیه داده بود نیز فروخت. عابدین دیدو به دیدن اورهان ولی می رود، اورهان با بغض و خجالت می‌گوید که « برای چاپ آخرین شماره چاره‌ای جز فروش دو تابلو تو نداشتم»، عابدین می‌گوید« اگر می‌خواهی تابلوهای دیگری هم می‌دهم، فقط کافی است مشتری گیر بیاوریم»

یک شب در آنکارا، اورهان ولی به چاله‌ای که شهرداری برای کابل‌کشی کنده بود، افتاده و از ناحیه سر زخمی شد. روز بعد به استانبول رفت و در خانه دوستش، صباح‌الدین ایوب‌اوغلو بود که ناگهان حالش وخیم شد، وی را به بیمارستان جراح‌پاشا بردند و همانجا و در ۱۴ نوامبر۱۹۵۰م در ۳۶ ساله‌گی در همان شهر بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. مزار او در گورستان آشیان است.

کمکی که او به ادبیات ترکیه کرد این بود که شعر را از انحصار طبقات ممتاز درآورد و از احکام ارزشی‌ای که فاصله‌ی بسیار با مردم داشت نجات داد. تلاش اورهان ولی را می توان چنین خلاصه کرد که وی شعر را «دموکراتیزه» کرد. حرکت وی یک دوره را به تمامی تحت تاثیر خود قرار داد و شاعران بسیاری را بعد از خود راهبری کرد. گفتنی است که اورهان ولی از نخستین مترجمانی بود که نمونه‌هایی از هایکوی ژاپنی را به ترکی ترجمه کرد. و اینکه اورهان ولی برخی از شعرهایش را با نام مستعار «محمدعلی سل» به چاپ می‌رساند.

عزیز نسین شاعر مشهور ترکیه در مورد اورهان ولی می‌گفت:« اورهان ولی می‌خواست شعرهایش را تکثیر کند و با هواپیما بر فراز استانبول پخش کند».

خانه » ادبیات

برچسب‌ها: اورهان ولی ,

موضوعات مرتبط: شعر , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تغنی کردن عاشقانه‌ی دختر دیوانه 2021
یک شنبه 26 بهمن 1399 ساعت 19:11 | بازدید : 208 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

 چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد پلک هایم را باز می‌کنم

و همه چیز دوباره جان می‌گیرد

گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات ستاره‌ها هنوز در رقص‌اند ،

آبی ، قرمز و سیاهی مطلق هجوم می‌آورد چشم‌هایم را می‌بندم

و جهان سراسر فرو می‌ریزد خواب دیدم مرا به بستر بردی ،

طلسم شدم برایم آوازی خواندی ، جادو شدم و مرا بوسیدی ،

دیوانه شدم گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

خدا از آسمان سقوط می‌کند ، جهنم آتش می‌گیرد

مردان خدا ،

مردان شیطان خروج می‌کنند

چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد

خیال کردم دوباره می‌آیی ،

گفته بودی که می‌آیی اما پیر می‌شوم ،

و نامت را از یاد می‌برم گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

کاش عاشق مرغ تندر بودم دست کم بهار که می‌آید

دوباره غوغا می‌کند چشم‌هایم را می‌بندم

و جهان سراسر فرو می‌ریزد

گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

شاعر:سیلویا پلات ترجمه:سینا کمال آبادی

ترجمه دوم:

چشم‌هایم را می‌بندم و تمام جهان می‌میرد

پلک می‌گشایم و همه چیز از نو زاده می‌شود

به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام

ستاره‌ها رقصان با جامه‌های آبی و سرخ بیرون می‌زنند

و سیاهی مطلق چهار نعل درون‌شان می‌تازد

چشم‌هایم را می‌بندم و تمام جهان می‌میرد

خواب دیدم در بستر سحرم می‌کنی برایم از ماه می‌خوانی

و مرا دیوانه‌وار می‌بوسی به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام

آسمان وارو می‌شود،

دیگر شعله‌های دوزخ نیست فرشته‌ها و شیاطین، خارج شوید!

چشم‌هایم را می‌بندم و تمام جهان می‌میرد

می‌بینم‌ات که به راهی برگشته‌ای که می‌گفتی

اما من پیر می‌شوم و نام تو را از یاد می‌برم

به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام

باید به جای تو عاشق پرنده‌ی طوفان می‌شدم

دست کم وقتی بهار می‌آید،

آنها دوباره می‌غرند چشم‌هایم را می‌بندم

و تمام جهان می‌میرد به گمانم تو را همیشه در ذهنم ساخته‌ام.

دختر دیوانه

شعر

شاعر:سیلویا پلات ترجمه:پگاه احمدی

خانه » ادبیات

برچسب‌ها: دختر دیوانه ,

موضوعات مرتبط: شعر , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اوقاتی که ریچارد کری در شهر قدم می زد 2021
یک شنبه 26 بهمن 1399 ساعت 19:8 | بازدید : 202 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )
هر زمانی که ریچارد کری در شهر قدم می زد،
ماها ، در پیاده رو، وراندازش می کردیم :
از فرق سر تا نوک پا،آقا منش می مانست؛
سخت آراسته، وشاهانه باریک اندام
و بینهایت، پیراسته بود.
همیشه ،محترمانه سخن می گفت؛
آنگهی که، صبح به خیر می گفت،
(کلامش)ضرب آهنگ داشت.
گام (هم )که بر می داشت،پر تلألؤ می نمود.
متمول بود،آری ثروتمند تر از هر پادشاهی،
و تعلمی ستودنی در هر مرتبتی داشت.
خلاصه،تصور می کردیم، او همه چیز تمام است!
و این سبب شده بود،آرزو کنیم؛ کاش جایش می بودیم!
چون(مثل اسب)کار می کردیم،
-بدون قوتی،حتی دریغ از یک تکه نان خشک کوفتی-
و منتظر دمیدن بختمان بودیم!
تا اینکه درشب تابستانی آرامی،
ریچارد کری به خانه اش رفت
و گلوله ای در سرش خالی کرد.

ریچارد کری

شاعر:ادوین آرلینگتون رابینسون
ترجمه:رضا رضوانی بروجنی

خانه » ادبیات

برچسب‌ها: شهر ,

موضوعات مرتبط: شعر , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


آیا تمام زندگی فقط یک رویاست؟ 2021
یک شنبه 26 بهمن 1399 ساعت 19:1 | بازدید : 241 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

 بوسه بر پیشانیت می‌نهم در این واپسین دیدار

بگذار اقرار کنم : حق با تو بود که پنداشتی

زندگانیم رویایی بیش نیست

با این وجود گر روز یا شبی چه در خیال ،

چه در هیچ

امید رخت بربندد پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم ؟

گر اینگونه باشد سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام

دانه های زرین شن در دستانم چه حقیر

از میان انگشتانم سر می‌خورند خدایا !

مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرمشان ؟

یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟

آیا سراسر زندگانی تنها یک رویاست ؟

شعر تمام زندگی

شاعر:ادگار آلن پو

ترجمه از:مستانه پورمقدم

خانه » ادبیات

ویرایش نوشته
برچسب‌ها: زندگی ,

موضوعات مرتبط: شعر , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
لینک دوستان
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جی فان و آدرس jfun.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1152
:: کل نظرات : 2

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 21
:: باردید دیروز : 23
:: بازدید هفته : 21
:: بازدید ماه : 8096
:: بازدید سال : 27571
:: بازدید کلی : 53020